امروز بعد از مدت هایادم افتاد که زمانی عین اعتماد السلطنه شده بودم و روزنوشتی واسه خودم داشتم...
دفتر خاطراتمو پیدا
کردم...همون دفتری که هیشکی حق خوندنشو نداشت و همه الکی به خاطر حساسیت زیاد من
دست و پا میزدن که بخوننش.
امروز شروع کردم به خوندنش...رسیدم به یه سوتی بزرگ در تاریخ 4/3/89حدود یه ماه
بود که شوهر عمم واسه کارش رفته بود چین و روزی بود که فرداش قرار بود شوهر عمم
بیاد شب قبلش به عمم smsدادم متنش این بود:
سلام عمه،فردا که شوهرت میادچشماش چینی شده،هه هه!
حالا چی واسه تو میاره؟؟اول
ببین چی میاره اگه خوب بود که هیچ اما اگه چیز الکی آورده بود همشو بزن تو سرش بگو
برگرده همون جا که یه ماه توش حال می کرده!
از قضا از شانس
رنگابارنگ بنده شوهر عمم بلیط یه شب زودتر گیرش اومده و هدیه واسه عمم یه گوشی
آورده و من کی این مسیجو فرستادم همون موقع که گوشی عمم دست شوهر عممه!
بعله...همون موقع
شوهر عمم به گوشیم زنگ زد و وقتی صداشو شنیدم اول یه جیغ زدم بعد غش کردم.
5شنبه اش که رفتیم
خونه ی مامان بزرگم عمم اینا هم اونجا بودن...ساعت تقریبا11بود که عمم پاشد که بره
خونش گفتم عمه کجا میرید؟؟شوهر عمم گفت میریم همون جایی که یه ماه توش حال کردیم!
منم کش اومدم...فکرشو بکن...همش در حال گند زدن بودم!
شوهر عمت فقط یه ماه با عمت حال کرده بود؟
نه!
مثلا داشت به من تیکه مینداخته!
گند زدی دیگه پری کاریش نمی شد کرد!
افتضاح کردم!خیلی بی ادبانه بود...
ابروت کاملن رفت دیگه بر نمیگرده.
کی به صورت مدام گند میزنه؟؟!
پریا:مََََََن!
پریا جون منم از این گندا زیاد زدم در این موقع باید صوووووووووووووووت بزنی اونم از نوعه بلبلی
احسنت به این راه حل پر کاربرد!
حالا جالب می شد شوهر عمه ات اون موقع به روش نمیاورد
و جواب اسمست رو می داد. بعد با هم دوتایی خودش رو مسخره می کردین! واای... بعدش دیدنی میشد لحظه ای که مچت رو می گرفت!
اگه این کارو میکرد حتما جلوش پس میوفتادم،خاک عالم فکرشو بکن!