نامه ی یک پسر به پدرش!

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:

پدر عزیزم،

با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستاسیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.

با عشق

پسرت

  John

پاورقی: پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هر وقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.
نظرات 4 + ارسال نظر
بهار یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ب.ظ http://bahar90.blogsky.com

چه کار باحالی کرده
گفتم الان باباش سکته میزنه

همیـــــن!
من اولش گفتم چه پسر بی شعوریه...

مهدی یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

خیلی با حال بود کلی خندیدم اما به نظرم این کارا فقط توی خارجه جواب میده اگر ایران بود یک کتک واسه کارنامه می خورد یک کتک واسه این جفنگیاتی که ردیف کرده

همـــــــــــــــــینو بگو!
تازه کتک این حرفاش بیشتر بود...

سارا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

من دقیقا با مهدی موافقم این چیزا تو ایران جواب نمیده کلا هیچی تو ایران جواب نمیده
ولی دمش گرم چه باحال بوده باباهه رو تا مرز سکته برده

آره!
ولی خیلی شوخی بی مزه ای کرده!

نگاره ! پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ق.ظ http://heragen.blogsky.com/

من که رسما چپ کردم...ولی فکر نکنم هیچ پدری این همه اتفاق رو یکجا باور کنه...ولی من که بچه ندارم نمی دونم
شاید هم باور کنه...عالی بود مثل همیشه

راست کن عزیزم...راست بهتره!
شاید باور کنه!
باش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد