سفر...

امسال شنگول بودم که نمیخوایم بریم مسافرت...اما انگار پدر جان طی یک اقدام به ظاهر خیرخواهانه منو مادر و میخواد مجبور به سفر کنه!اونم با ماشین...
من که فقط از سفر پارسال خاطره ی بد دارم...پدرجان قدبلند،صندلیشو تا آخر میکشه عقب و مادر جلو...مادر بزرگ رو هم بردیم و پا درد داشت مجبور بودیم بزاریم بشینه پشت مادر!
منم با این قدم نشستم پشت پدر!!!مُـــــــــــــــــــــــــردم!پشت صندلی جای پاهام نبود...بسکـــــه دراز تشریف داریم 206 برایمان کوچک بود!
به همین دلیل اصلا دلم نمیخواد برم مسافرت!
با اینکه 206 نیست اما بازم وقتی یادش میوفتم چشمام سیاهی میره...اولین شهری که رسیدیم سنندج بود که خواستیم بریم بیرون گفتم زشته با دمپایی برم منم که همش تو ماشین بودم پاهام ورم کرده بود از اون طرف هم کفش دم دستم یه کفش پاشنه بلند بود و منم پوشیدم و چنان پامو زد که اولا روش پوست نمیورد و مجبورم کرد کل مسافرتو با دمپایی باشم...لعنتی!
ضمنا قراره بریم شمال واسه عزا داری منم که همینجوری تاریک دنیا هستم اینارم ببینم رو روحیم تاثیر میزاره پس!!!!!
تصمیم دارم نرم...یا اینکه باید مامانم اینا منو با هوا پیما بفرستن...من نمیخوام هیچ شهری رو ببینم...همون دفعه های قبل بسمه...

اصلا شاید نرفتم...1 ماه دور از آبادان باشم کجا برم؟؟؟؟انزلی؟؟رشت؟؟؟تبریز؟؟؟
ای بدم میاد!


پریا نوشت1:

تجربه ثابت کرده

اگه عاشق

یا شکست خورده نباشی

کلا باید وبلاگ نویسی رو بیخیال شی!


پریا نوشت2:

کسی بود که می گفت :

عاشق هر کسی شدیم ، گفت : من جای خواهرت !

از هر کی بدمون اومد ؛ گفت : می شه بشم زنت !

شانس ما!


نظرات 12 + ارسال نظر
احمدرضا شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ق.ظ http://poshtakvaroo.mihanblog.com/

تو یه روز سه تا پست!!! ردبول زدی و بال در آوردی

منم نرفتم مسافرت، امشب هفتمین شبه که تو خونه تنهام! غذاهایی درست میکنم سامان گلریز تو کفش می مونه

این آخرین پستو باید امروز میزدم که دیروز گذاشتم...امروز حوصله ی نوشتن ندارم!
خوب کاری کردی نرفتی!
چی درست میکنی؟؟؟
مخلفات با تخم مرغ؟؟؟؟!!!

دانیال شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ق.ظ http://sacik.blogfa.com

مُنگل


نمیدونم تو با من مشکل داری یا با خودت؟؟؟
اگه با من مشکل داری بگو تا رفعش کنم دنیــــــوس!

نوشین شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ق.ظ http://melodyemedadrangiha.persianblog.ir/

شمال ننننننننننههههههه !!!
پری تبریز که خوبه چرا بدت میاد ؟! آهههههههههان از مسافرته بدت میاد !!! حالا شاید خوش گذشت
هواپیما که بدتره !!! همیشه هم تاخیر داره هم نقص فنی

میدونی خییییلی طول میکشه نوشینی!
بعد شمال هوا گرم!

بهار شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ق.ظ http://bahar90.blogsky.com

خب این دفعه یه کفش خوب بردار برو مادر بزرگت هم که همراتون نیست اگه تو ره هم بهت بد بگذره باز همین که برسی به یه شهر و ابو هوای دیگه روحیت بهتر م میشه
پریا نوشت دو:
خیلی باحاله
ادم باید خیلی بد شانس باشه اینجوری بشه

باش...شاید رفتیم!
من نوشت2:
آره...دقیقا!

سارا شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

پس توام مث من سخت گیری
ولی پریا جون من به این نتیجه رسیدم دنیارو هرجور بگیری همون جور میگذره
برو عزیزم مطمئن باش بهت خوش میگذره

خیلی خیلی!
آره...بابام هم همینو میگه...احتمالش بالا رفت که برویم!

♥ ... نگار... ♥ شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ http://www.negar70.mihanblog.com

من عاشق سفرم ولی میدونی چیه...به نظر من سفر ژایه می خواد...مثلا؛ من نه خواهر دارم و نه داداش تو مسافرت تنهام و حالا بدتر از اون یا باید خودم و مامی تنها یریم یا باید خودم و بابا تنها بریم و درنتیجه خیلی خوشم نمیاد...

اتفاقا بدون برادر خواهر گاهی اوقات بهتره چون همهچیزو فقط واسه خودت میخری!
راست میگی از اون لحاظ بده!

♥ ... نگار... ♥ شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ http://www.negar70.mihanblog.com

ا اول اون پایه بود نه ژایه...
بعد هنوز حرفم تموم نشده بود حواسم نبود زدم اینتر...

اون پ.ن اولی من عاشق نشدم وبلاگ نویسی هم بیخیال نشدم...شکست عشقی هم نخوردم...


اون پ.ن دومی هم باحال بود...

قبوله!
ادامه بدین لطفا!
ما نیز هیچ کدام!
ما هم همچنین!

نوشین شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ http://melodyemedadrangiha.persianblog.ir/

آره smile های جمله اول مال پایینی بود !!!
منظورم این بود شمال دوس ندارم

بااااش!
منم شمال دوست ندارم!

احسان شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ http://ehsanhp.blogsky.com/

اره حقیقتا" پری دقیقا" این پریا نوشت 1 در مورد اکثریت وبلاگ نویس ها صدق می کنه!

خو من نه عاشقم نه شکست خورده!
هنوز سالمم!

تنبیه شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ http://www.shahretanbih.blogfa.com

سلام.بیا مطلبی در مورد تنبیه شروین به روزم..بیا...
و نظرتو بده و عبرت بگیر....
اگر تا حالا تنبیه شدی بگو؟
خاطره ای هست بگو؟
منتظرتم...
تا حالا گوشت پیچونده نشده؟صادق باشدیگه...بدو بیا...

اصلا خوشم نیومد!
ای!

احسان شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:51 ب.ظ http://ehsanhp.blogsky.com/

بله سالمی چون همسر خوبی مثل من داری و به خوبی و خوشی در کنارش زندگی می کنی! غیر از اینه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ببخشید این همه نوشابه خانواده ای که واسه خودت باز میکنی رو تنهایی میخوری یا به منم میدی؟؟؟
غمباد گرفم!
یک ماه بی احسان فکر کنم دیوونه بشم!
دلم برات کوچک میشود!

نگاره ! یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ق.ظ http://heragen.blogsky.com/

وای که حالم از مسافرت بهم میخوره خصوصا با ماشین من یکی که حاضرم پیاده بیام ولی سفر جاده ای نداشته باشم وحشتناکه...فقط خدا بدادت برسه...اگه بری

بقول فرزانه وبلاگ نویسی عین این میمونه که یکی رو که سوختگی شدید در نواحی جنوبی داره رو بذاری تو تشت آب سرد...راحت باش همدردیم...

یکبار یکیو دوست داشتم بهش گفتم مث خواهرم دوست دارم...فقط واسه اینکه کنارم بمونه میدونی چی شد...الان ۴ ساله جوابمو نمیده...تینا رو میگم یادت هست ؟
واقعا شانس ما!

همینو بگو...اینقدر حوصلم سر میره که نگو!
چه تعبیر جالبی!!!خود فرزانه وبلاگ نویسی نمیکنه؟؟؟
ای یه چیزایی یادمه!
مطمئنا من دوستامو تنها نمیزارم فقط نری یهو از دسترس خارج شی که نمیتونم بیام آلمان دنبالت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد