۹۲:

امشب باز هم پستچی پیر محله ما نیامد

یا باید خانه مان را عوض کنم

یا پستچی را!

...

تو که هر روز برایم نامه می نویسی، مگه نه ...؟

همیشه زبانم را با احتیاط به کار میبرم ولی چشمانم رو با سرعت!

I always use my tongue cautiously but open my eyes sharply.

Desire سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ب.ظ

نظرات 10 + ارسال نظر

احمدرضا سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:22 ب.ظ http://poshtakvaroo.mihanblog.com/

آرمینه هم شخصیت متزلزلی داره ها!
خوبه که دخترا هم دوسِت دارن که.
ولی من نمی تونم درک کنم تو رو با اخلاقات چطوری دوست دارن؟!
دوبیت رهی معیری بخونن دیگه بهت ابراز علاقه نمی کنن!

نقاشیتو بخورم!

کلوئه کلا!
آره...عاشقم میشن بس که خوبم!
خودمم نمیتونم درک کنم!واسه بقیه این اخلاق سگی جذابه!
بزار بکنن چیکارشون داری!اسباب خندمون رو فراهم میکنن!
بخورش!

سارا چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:16 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

واقعا فک میکنی مینویسه؟؟؟؟؟!!!!!!!!

نمیدونم!
ازش میپرسم!

دختری با دامن حریر چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ق.ظ http://www.patty.blogsky.com

خیلی وقته وبت رو میخوندم ... شاید چند ماه !

آره دقیقا از اوایلش .. :)

+ همه ی پستام رمزدار مونده ٬ چون کسی شعر هام رو به نام خودش مینوشت و تغییر هم توش ایجاد میکرد !

فکر کن ...

منم وبتو میخوندم...تا وقتی که رمز دارشون کردی!
استعداد شعر نویسیت عالیه!
تو رو هم از وقتی میشناسم که وبلاگ محمدو میخوندی!پایه ی یک فنجون قهوه ای رو میگما!
+ چه آدم بی شعوری!
نامرد...
خیلی بده ها!