با شروع سال تحصیلی دوستان سابقو دیدیم،انصافا اصلا حرفم نمیومد دلمم واسه هیچکی تنگ نشده بود اما تا پامو گذاشتم تو مدرسه یکی همچین پرید تو بغلم که نزدیک بود با دیوار یکی بشم با کاردک بیان جمعم کنن،کم کم از هیجانات نازنین جان کم شد و شروع کرد تعریف کردن که دیدم به به!
وقتی مدرسمو از شاهد عوض کردم کلی حرفو حدیث پشت سرم بود که این چرا از این مدرسه در اومده حالا همونایی که پشت سرم حرف میزدن و جالب اینجاس که دوستای سابق خودم بودن اومدن اینجا...
یکی هم هست که از غیرانتفاعی اومده انصافا اصلا باهاش حال نمیکنم دختره ی یُبسِ بی مزه که همه ی کاراشو تحمل کردم جز اینکه وقتی داشت مسخره بازی در میوورد یه تیکه ای بهش انداختم تا تهش بسوزه!
ای بدم میاد بعضی دخترا دنبال پسرا آویزون میشن...اینم همینطوریه همچینم تعریف میکنه حوصلمو سر میبره حالا فکر میکنه چی هست!
از همه ی اینا هم بگذریم اکثر دبیرای امسالمو دوست دارم.
این یونی فرم لعنتی من هم حاضر نمیشه که مجبود نباشم این بادگیرو هر روز بپوشم برم مدرسه و بیام!
شیفت مدرسمم برعکس شیفت مامانمه یعنی تقریبا تمام روز نمیبینمش!
واسه همین روز شماری میکردم مدرسه شروع بشه یکم کمتر صداشو تو گوشم بشنوم واسه همین از شروع مدرسه بسیار خشنودم!
نمیدونم چرا امسال اینقدر آروم شدم؟؟!
سر کلاس اصلا حرف تو دهنم نمیاد...شدم عین این بچه های لوس!باید خودمو اصلاح کنم!
همیــــن...
اوخی!
چرا به من سر نمیزنی؟....
مثل اینکه دلت واسه دمپایی ابری تنگ شده...
نه دلم واسه اون دمپایی پلاستیکیای توالتی که باهاش سوسک میکشن تنگ شده!
یه دوستی داشتم سال سوم دبیرستان اسمش طناز بود یکسره فقط راجع به دوست پسرش حرف میزد و بعدا فهمیدیم بیشترشو خالی می بنده دیگه بعدش داشت خالی می بست یهو برقا رفت همه زدیم زیر خنده اونم عصبانی رفت بیرون برگشت دوباره شروع کرد بهش گفتم ببند دهنتو الان سقف میاد رو سرمون! نمیدونم چی شد یهو با من چپ افتاد و تا آخر پیش دانشگاهی هم که نه روز کنکور هم منو دید کونشو کرد بهم و رفت! حالا من سرجلسه صورت عصبانیش یادم می اومد از خنده ترکیده بودم مراقبه هم یه پسره بود هی چشم غره می رفت! آخرشم افتاد تو دانشکده ما! اینم خاطره ما! ولی سعی کن بهش محل ندی!راحت تره!
سلام خوبید
آپم اگه دوستداری بیا
منتظر وجود نازنینت هستم
آخی...ما که امسالم مثل پارسال کلاس و مدرسه رو میترکونیم و او کلاسایی هم که با یه شیفت شدن وقتی از در کلاسمون رد میشن با تعجب نیگا می کنن...یکی هم جدید اومده ولی ماروز اول نذاشتیم احساس غریبی کنه و همه کلاس باهاش دوست شدیم...کلا" تو کلاس ما این طوری نیست که دونفر دونفر با هم دوست باشیم همه کلاس با هم دوستیم و زنگای تفریح هم با همیم...
از تنهایی هم مامان منم از صبح میره تا عصر منم تنهام ولی دلم براش تنگ میشه..
سلام آپ میکنی و خبر نمیکنی خسته نباشی/هنوزم ترجیح میدی فقط خواننده باشی.زشته خانوم.
ای قربون اون اصلاح کردنت برم من پریااااااااااااااا خانوم
حال و هوای مدرسه رفتن رو دوس ندارم نمیدونم چرا
ولی با جرات میگم خوش به حالت شیفتت با مامانت فرق میکنه
آپیدیم میای؟...
میام...چرا نیایم؟؟؟
من اینجا نظر داده بودم
مگه نیستش؟؟
سلام
منم در این زمینه با تو هم نظرم
مدرسه سیخی چنده؟؟؟
منتظرتم بیا به بلاگم
چرا نمی آپی بانوی محترم...در جا زدی؟
مغزم رفته مرخصی هیچی تو ذهنم نمیاد!
نه نظرم نیست
دزدیدنش!
سلام خیلی باحال مینویسی منم از بس دوستامو تو تابستون دیدم دیگه حالم از دیدن این صحنه های در اغوش گرفتن هم کلاسیا بهم میخوره.راستی عزیزم من متوجه اسم و سنت نشدم